در حسرت تو

لحظه ای در تلاطم انتظار
چشم هایم در التهاب
و تو دور از من و دنیای من
نمی دانم در کدامین مکان
به سفری دراز راهی شده ای
بیا انتظار جانم را بر لب رسانده
بیا
برگرد ، حتی با نیم نگاهی
نیم نگاهی که پر از معنا باشد
آنگاه برو
بی من باش
اما یاد و خاطره ات را از من نگیر
بگذار تا در تنهایی انتظار به امید آمدنت
جان بسپارم
بگذار تا در تنهایی انتظار به امید دیدنت
جان بسپارم
بگذار خیالت هم چو شمعی
بر دنیای خاموشیم
عشقو زندگی ببخشد
بگذار تا خیالت را در گلدان بنشانم
شاید ثمره اش
وجود تو باشد در تمام وجودم
بیا نفسم را باز نشان ، برو
ولی در انتظار
بی خبر رهایم نکن

تنها تر از تو

روز ها می گذرد

من خسته

خسته از نبودن تو

شب ها می رسد از راه

من تنها

آینه ی تاریک

امید ها دور

دستهایم سرد

نگاهم بر در

چشم هایم در انتظار

می گذرد ایام

از تو نمی رسد هیچ

من تنها

من دور از تو

تو دور از من

قلب های تاریک

عشقی خاموش

همه جا سکوت

همه جا سرد

چه می شود کرد